۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

درباره چگونه زیستن

چگونه زیستنی بایسته است؟ این پرسش شاید به نظر احمقانه بیاید.شاید هم شعاری . شاید هم بگوییم خوب همانطوری زندگی می کند که می کند. یا اینکه این دست سوالت از سر سیری یا بیکاری یا خیلی دلخوش بودن است. بالاخره مثل یک گلادیاتور که وارد میدان نبرد می شود و سرنوشت محتومش این است که یا نبرد می کند و میمیرد یا بدون نبرد از پای در می آید.که در هر دو حال فرجام پیداست،حال ما چگونه در مواجهه با این پرسش که چگونه زیستنی بایسته است باید چه پاسخ دهیم. حالا اگر از سر سیری هم باشد بد نیست که جهت گیری مان را لااقل برای خود معلوم سازیم. راهی را پیموده ایم دانسته و نادانسته و اکنون برانیم که ادامه راه را پس از لختی بپیمایم. از کدامین راه، نقشه چیست. راهی دشوار و پر خطر برگزینیم یا راهی ارام و با عافیت. به جستجوی نادیده ها خود را به مهلکه خطر اندازیم یا از جاپای گذشتگان طریق امنی بپیمایم. گر چه پیشاپیش این جمله بر پیشانی کلمات نقش می بندد که تو نیستی و تنها تو نیستی که این راه را برای خود برگزیده ایی و پیشینیان سمج تو را در این دامچاله انداخته اند و تو به خیالی واهی پنداری که این همه از تو است. آری براستی که ندای در من اینگونه فریاد می زند. و منِ من نحیف و لاغر با پاهایی ناتوان و صدایی لرزان اعلام حضور می نماید. با خود می گوییم آه از این تن نحیف و لاغر چه کار آید. در کدامین خیابان تکرار اما ها و اگرها سرگردان شده. راه چیست و طریق دیگر چیست. شنیدم که شاعر گفت: راه بهشت من بز رو طوع و خاکساری نبود... و شنیدم که شاعری دیگر گفت : زندگی زنی تنهاست که هر روز با زنبیل از خیابان می گذرد. شاعری دیگر گفت: زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمان برود. می بینی شاعرها هم به تفام نرسیدند. راستی مگر شاعرها را با تفاهم میانه ایست. به پرندگانی که به جستجوی جانب آبی به پرواز درآمده اند می اندیشم. به انجمن شاعران مرده. به راهی که در پیش است... اما پاسخی نمیابم.شاید پاسخ در خود راه نهفته است.شاید پاسخ آنی باشد که هستم.نمی دانم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوشحالم که باز نوشتی و خوشحالم که بالاخره این کامنت بلاگسپات برای من باز شد
این حیرت و تردید در تصمیم‌گیری در من نیز هست اما چه می‌شود کرد و چه کمکی به کسانی که در وضعیت مشابه هستند؟ نمی‌دانم