۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

من هیچگاه آرزوی بزرگی نداشته ام

آفتاب غروب کرده

یک غروب زودهنگام روزهای آخر پاییز

غروب همیشه به من یادآوری می کند چیزی را

اینکه فریب تلالو زردرنگ صبح آفتابی را نخوریم

آفتاب غروب کرده

یک غروب زودهنگام

یک غروب روزهای آخر پاییز

آیا من رازی با خود دارم

آنروز مسیر مدرسه تا خانه را دویدم

تمام مسیر را

آنروز تمام مسیر مدرسه تا خانه را زیر باران آمدم

تمام مسیر را

آنروز قطرات باران نفوذ کرده بود

تا عمق، اعماق وجودم

آنشب نخوابیدم، تا صبح نخوابیدم

آنشب شعری گفتم

آنروز قلبم تپید

آنروز دلم لرزید

آنروز من با خود گفتم

آیا من هیچگاه آرزوی بزرگی داشته ام

30/09/1387

۱ نظر:

ناشناس گفت...

عجیب است که کامنتدانی بلاگسپات برایم باز شد
نمی دانستم نوشتنت به شکل مستمر در آمده است به همین جهت بعد از آخرین باری که در قسمت پیوندهای روزانه به خودت لینک دادی نیامده بودم
ممنونم از چند مطلب اخیرت