۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

بالاخره یه روز همه چی تموم میشه

بالاخره یه روز همه چی تموم میشه
اینو وقتی به سقف زل زده بودم با خودم زمزمه می کردم.
بالاخره همه چیز یه روز تموم میشه
اینو وقتی به ساعت زل زده بودم با خودم زمزمه می کردم.
بالاخره یه روز همه چی تموم میشه
اینو وقتی یه روز تمام نخوابیده بودم با خودم زمزمه می کردم.
بالاخره همه چیز یه روز تموم میشه
اینو وقتی که هیچ پولی تو جیبم نبود با خودم زمزمه می کردم
بالاخره یه روز همه چی تموم میشه
اینو وقتی پنج بار توی کنکور شرکت کردم و فهمیدم نمیشه قبول شد با خودم زمزمه می کردم
بالاخره همه چیز یه روز تموم میشه
اینو وقتی فهمیدم که با تمام وجود می خوندم و همه گوشاشون گرفته بودن
بالاخره یه روز همه چی تموم میشه
اینو وقتی فهمیدم که طرف مرتب به ساعتش نگاه می کرد و زورکی لبخند می زد
بالاخره یه روز همه چی تموم میشه
اینو وقتی فهمیدم که سه ساعت از قرارمون گذشته بود
بالاخره همه چیز یه روز تموم میشه
اینو وقتی یه ماشین داشت می اومد طرفم می خواستم زمزمه کنم
بالاخره یه روز همه چی تموم میشه
اینو وقتی لای چرخ یه ماشین کله ام له شده بود با خودم زمزمه نمیکردم
چون نمی تونستم زمزمه کنم
چون همه چی تموم شده بود...

هیچ نظری موجود نیست: