زندگی خوابیست یا رویایی/
یا چیزی میانه فرو بردن دود غلیظ سیگاری و واپس زدن ته مانده آن/
یا چیزی شبیه لغزش یک قطره از روی یک برگ/
و سقوط در انزوای عدم/
به قول شاعر آه/
فرصت یگانه زیستن و از آن پس دم فرو بستن/
و به انکار/
مثنوی هفتاد من نوشتن/
که در هیات بامبوی آفریقایی یا وزغی زهرآلود در حاشیه آمازون/
دوباره خواهم بالید/ یا نعشه سرزمین شیر و عسل شدن/
و عمری با طلسم گناه/
رو گرفتن از همه چیزی/
و صلیب وحشت بر پشت کشیدن/
و حتی لذت یک قهقه مستانه از خود گرفتن/
که مبادا نگاهبانان مرا بر پشت دروازه بهشت باز دارند/
به جرم نداشتن اوراق گواهی تصدیق/
بر سر چهار راههای تردید /
جمعی با کیسه های انباشته از پاسخهای از پیش در نبشته ایستادهاند/
تا تردید جوانههایی سرمازده باشد در فصلی بی موقع/
سوار بر درشکه مرد پیر خنزپنزری/
از راهی به بیراهی شدیم/
عاقبت چنین بود/
و این نیک سرانجام بایسته قومی بود/
که از هراس رعد/
از دامنه به میانه دره هجوم آوردند /
و تیرگی ابرهای غضب آلود را /
از پس پشت نعرههای رعد دلیل نگرفتند/
بر سیلی که از پس پشت این نعره ها / در ناآگاهی ما در می رسید/
یا چیزی میانه فرو بردن دود غلیظ سیگاری و واپس زدن ته مانده آن/
یا چیزی شبیه لغزش یک قطره از روی یک برگ/
و سقوط در انزوای عدم/
به قول شاعر آه/
فرصت یگانه زیستن و از آن پس دم فرو بستن/
و به انکار/
مثنوی هفتاد من نوشتن/
که در هیات بامبوی آفریقایی یا وزغی زهرآلود در حاشیه آمازون/
دوباره خواهم بالید/ یا نعشه سرزمین شیر و عسل شدن/
و عمری با طلسم گناه/
رو گرفتن از همه چیزی/
و صلیب وحشت بر پشت کشیدن/
و حتی لذت یک قهقه مستانه از خود گرفتن/
که مبادا نگاهبانان مرا بر پشت دروازه بهشت باز دارند/
به جرم نداشتن اوراق گواهی تصدیق/
بر سر چهار راههای تردید /
جمعی با کیسه های انباشته از پاسخهای از پیش در نبشته ایستادهاند/
تا تردید جوانههایی سرمازده باشد در فصلی بی موقع/
سوار بر درشکه مرد پیر خنزپنزری/
از راهی به بیراهی شدیم/
عاقبت چنین بود/
و این نیک سرانجام بایسته قومی بود/
که از هراس رعد/
از دامنه به میانه دره هجوم آوردند /
و تیرگی ابرهای غضب آلود را /
از پس پشت نعرههای رعد دلیل نگرفتند/
بر سیلی که از پس پشت این نعره ها / در ناآگاهی ما در می رسید/
۱ نظر:
زيبا مينويس. اگر سر بالايي هاي زندگي نباشه كي ميشه قدر زمين صاف رو بدونيم؟
ارسال یک نظر