۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

گناه نخستین

زندگی خوابیست یا رویایی/
یا چیزی میانه فرو بردن دود غلیظ سیگاری و واپس زدن ته مانده آن/
یا چیزی شبیه لغزش یک قطره از روی یک برگ/ 
و سقوط در انزوای عدم/
به قول شاعر آه/
فرصت یگانه زیستن و از آن پس دم فرو بستن/
و به انکار/ 
مثنوی هفتاد من نوشتن/
که در هیات بامبوی آفریقایی یا وزغی زهرآلود در حاشیه آمازون/
دوباره خواهم بالید/ یا نعشه سرزمین شیر و عسل شدن/ 
و عمری با طلسم گناه/ 
رو گرفتن از همه چیزی/ 
و صلیب وحشت بر پشت کشیدن/
و حتی لذت یک قهقه مستانه از خود گرفتن/ 
که مبادا نگاهبانان مرا بر پشت دروازه بهشت باز دارند/ 
به جرم نداشتن اوراق گواهی تصدیق/
بر سر چهار راههای تردید / 
جمعی با کیسه های انباشته از پاسخ‌های از پیش در نبشته ایستاده‌اند/ 
تا تردید جوانه‌هایی سرمازده باشد در فصلی بی موقع/ 
سوار بر درشکه مرد پیر خنزپنزری/ 
از راهی به بی‌راهی شدیم/ 
عاقبت چنین بود/ 
و این نیک سرانجام بایسته قومی بود/
که از هراس رعد/
از دامنه به میانه دره هجوم آوردند / 
و تیرگی ابرهای غضب ‌آلود را / 
از پس پشت نعره‌های رعد دلیل نگرفتند/
بر سیلی که از پس پشت این نعره ها / در ناآگاهی ما در می رسید/

۱ نظر:

مهراوه گفت...

زيبا مينويس. اگر سر بالايي هاي زندگي نباشه كي ميشه قدر زمين صاف رو بدونيم؟