۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

یادداشتی به مناسبت نبودن

مدت زیادی است که نبوده ام. مدت زیادی که چیزی ننوشته ام و به احتمال نخوانده ام. حالا هم که دارم این کلمات را می نویسم دقیقن دلیل نوشتنش را نمی دانم. شاید نوشته بعدی هم آنقدر با تاخیر ظاهر شود که قبلی ها. باید به طور درست و حسابی این وسط را توضیح داد. این وسط که هیچی نبوده است. اگر هیچی نبوده پس چه بوده؟ چرا اینگونه بوده؟ در خیالم می گذرد که مهمترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم. گفتگو با خود. امیدوارم آنقدر شهامت داشته باشم که دست کم با خودم صادق باشم. صادق و شهامت کالای نایاب این روزها. چه توقعی. به هر حال دارم بلند بلند فکر میکنم و بی هیچ واسطه ایی بر این لوح سفید منتقلشان می کنم. آیا روندی وجود دارد؟ یا همین است که هست.  وقتی مدت زیادی سروکله ات پیدا نیست اینطوری نیست که دستی به سر و روی همه چیز بکشی و همه چیز بشود شکل اولش. یک اتفاقی افتاده...

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

هایکو شماره یک



نوشته هایم را تازه میکنم
محض تازه شدن نوشته ها
لباس های کهنه ام را نو 
محض نو شدن کهنه ها
مدارج عالیه را یکی یکی کسب می کنم
محض صعود از پلکان مدارج عالیه...





۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

درباره مينو نصرت


می‌نگرم
نمودار عمرم را
نه سود
نه زیان
سنگی‌ست پرتاب شده از دستانی دور
...

فقط به قصد شکستن اعتبار مترسکی در مزرعه‌ی گندمی؟ (۱٨۰)





اين روزها كمتر چيزي هست كه آدم را سر شوق بياورد.

شعرهاي مينو نصرت يكي از آن جنس هاي ناياب اين روزهاست.
...

به پیوست این شعر
خود را
در باقیمانده‌ی سپیدی کاغذ می‌پیچم
بگو
حضرت مرگ بیاید
دیگر زندگی شعر تازه‌ای ندارد (۲۰۱)

...

توي اين زندگي كسالت بار كه واقعاً چيز تازه ايي ندارد. تازگي شعرهاي مينو نصرت مفر كوچكِ لذت بخشي ست.
...



کجاست آن ماهیِ سرخِ کوچکی که
برای رسیدن به دریا
قرار بود نهنگی شود (۱۹٨).
حكايت مينو نصرت حكايت تمام ناتمام هاي زندگي ست ...



برهوت کاهی رنگ
مینو نصرت
نشر : ثالث
چاپ اول: ۱۳۸۷

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

روياها

رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاها بمیرن
زنده‌گی عین مرغ شکسته بالی میشه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.(شعري از لنگستون هيوز)

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

وقتي بهار شب آمد


سال نو شد
نیم شب
صاحب خانه در خواب بود
شهر خاموش
نه دهلی
نه سرنا و نی ای
زمستان خمیازه آخر را کشید
ماهی قرمز،بی حوصله در تُنگِ تَنگ جستی زد
بهار از تیغه حیات سُرید
هیچکس منتظر ش نبود
هیچکس
بهار پشت در مانده بود

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

منوي صبح شنبه

کسالت ثانیه ها
چشمان بی حوصله ام را
خواب می کند
............
بی رمقی انگشتان
این نوشته را
خود به خود
کوتاه می کند
......................
صدای پرنده همسایه عذابم می دهد
انگار
که کارد بر استخوانم می نهد
................
مانده ام پشت تجربه های متورم
اینروزها تورم هم
امانم نمی دهد
.............................
اشک هایم هم در نمیاد
اینروزها
کمبود آب هم پیدا کرده ام
....................................
این سردرد هم
بیخیال نمی شود
آخرش یک روز ناکارم می کند
............................
از دست آنفلونزای نوعA
قسر در رفته ام
گمان نکنم ولی
این زمستان را تا بهار سر کنم
................
با خودم می گویم
هی بیخیال
می بینم ساعت هاست در خیالات سیر می کنم
.............................
خانمی در سیدنی گفت
بساط تفریح روی پل پهن است
من اینجا یک لحظه
بلیط اتوبوس یادم می رود
........................
 نه اینکه بگویم حکایت تمام است
نه ، کماکان باقیست
مانده ام ببینم حکایت
آخرش با ما چکار می کند

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

روزهای خاکستری

روزهای خاکستری
روزهای خاکستری مثل آسفالت کهنه خیابان
روزهای خاکستری مثل ابرهای بی رمق زمستان
ابرهای بی رمقی که مثل پستان خشکیده یک گاو است
یک پستان خشکیده،
همین و بس
یک مشت ابر بی رمق،
همین و بس
روزهای خاکستری،مثل هوای این شهر لعنتی
روزی خاکستری، مثل دود یک سیگار یا مثل این هوای خفه کننده بیمار
روزهای خاکستری مثل، جیب‌های بدون پول
دست‌های خالی، بیکاری
یا اگه کاری داری خیلی بی‌حالی
روزهای خاکستری
مثل گیجی هر شب تا صبح بیداری
مثل خوش‌خیالی، یا بی‌خیالی
روزهای خاکستری