۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

جوانه های نو رس

جوانه های نو رس جوانه های تحقیر
جوانه های هیجان خیابان های داغ ظهر تابستان
جوانه های دشت های بی برکت
جوانه های بی آبی
جوانه های پریده رنگ
جوانه های زمستان سرد و آسمان بی برکت
جوانه هایی با پاهایی آویزان و ریشه های لرزان در صبح سرد یک روز زمستان
جوانه های سوسوی لرزان آفتابی بی رمق و شرمسار
جوانه های خواب ها و خاطره ها...
اکنون که از ریشه جدا شده اید و پشت پلکهاتان نوازش آفتاب نیست
اکنون که از ریشه جدا شده اید و در رویاهاتان امید به فردا نیست
اکنون که از ریشه جدا شده اید و تاریخ و حماسه و خیابان و ظهر تابستان به سان لحظه ایی گنگ و مبهم که اشک شیار گونه های خشک و ترک خورده را نمناک می کند رو به آفتاب بی ریشه
... ... ایستاده اید با گردنی برافراشته در برابر چشم های به حیرت درآمده
چهره های عبوس
پشت پلکهاتان اکنون که بسته است
سوگواران روزها و شبها و کوچه ها و خیابانها و پشت بامهای ظهر تابستان
دندان خشم بر جگر روز حادثه را به انتظار نشسته اند.

هیچ نظری موجود نیست: