فرناندو پسوا نویسنده و شاعر پرتغالی است که در فضای ادبیات ما کمتر شناخته شده. البته این شاید خصلت ذاتی او هم باشد. نوعی انزوا و گمنامی. رزا دیاز خواهرزادهٔ فرناندو پسوادرباره او می گوید: «فرناندو دایی من بود و من نزدیک به پنج سال با او زندگی کردم. من تنها او را به عنوان داییام به یاد دارم، نه سراینده. نمیدانستم که او نویسنده و سرایندهاست و پسوا را بیشتر مردی شرمسار میدیدم. مادرم هر چه را از او به جا مانده بود، به کتابخانهٔ ملی بخشید. با این همه، هنوز اندیشههای اسرارآمیز وی بر کسی آشکار نشدهاست.» ویکی پدیا
خدایان بیش از حیات چیزی نمی بخشند
پس بگذارید
هر آنچه که ما را به بلندیهای خفقان آور ابدی، اما بیگل و سبزه
فرا میبرد، نپذیریم.
تنها میبایست معرفت را پذیرفت
و به درازای زمانی که خون در رگهای ما موج میزند،
و عشق شکوفاست،
بگذارید ادامه دهیم
همچون جامهای شیشه: شفاف در برابر نور،
مرتعش از باران اندوهی که سرازیر است،
گرم از آفتاب،
و اندکی بازتابنده. ..
و چند شعر دیگر از اینجا
خدایان بیش از حیات چیزی نمی بخشند
پس بگذارید
هر آنچه که ما را به بلندیهای خفقان آور ابدی، اما بیگل و سبزه
فرا میبرد، نپذیریم.
تنها میبایست معرفت را پذیرفت
و به درازای زمانی که خون در رگهای ما موج میزند،
و عشق شکوفاست،
بگذارید ادامه دهیم
همچون جامهای شیشه: شفاف در برابر نور،
مرتعش از باران اندوهی که سرازیر است،
گرم از آفتاب،
و اندکی بازتابنده. ..
و چند شعر دیگر از اینجا