با قلب های صاف شان
با دست های که در پیوند با زمین است و افتاده
در کمرکش رشته کوههای بهم بافته
همچون گیسوان زنان ایل
بر کمرکش کوهسار
با هلهله شبان که گله را به سوی سیاه چادر می خواند
و دخترکانی که با چهره آفتاب سوخته
ترانه ایی را به وقت برداشت خرمن زیر لب زمزمه می کنند
و پیری که شبکلاهش را بروی سر جاجا می کند و
رد گرد و غبار ماشینی که سکوت ده را شکسته
خاطره هایش را مشوش می سازد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر