۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه

نامه های بچه ها به خدا

خدای عزيز! به جای اينکه بگذاری مردم بميرند و مجبور باشی آدمای جديد بيافرينی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟
امی
خدای عزيز! شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.
لاری
خدای عزيز! اگر يکشنبه، مرا توی کليسا تماشا کنی، کفش‌های جديدم رو بهت نشون ميدم.
ميگی
خدای عزيز! شرط می‌بندم خيلی برايت سخت است که همه آدم‌های روی زمين رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچين کاری کنم.
نان
خدای عزيز! در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطيلات، چه کسی کارهايت را انجام می‌دهد؟
جين
خدای عزيز! آيا تو واقعاً نامرئی هستی يا اين فقط يک کلک است؟
لوسی
خدای عزيز! اين حقيقت داره اگر بابام از همان حرف‌های زشتی را که توی بازی بولينگ می‌زند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمی‌رود؟
آنيتا
خدای عزيز! آيا تو وافعاً می‌خواستی زرافه اينطوری باشه يا اينکه اين يک اتفاق بود؟
نورما
خدای عزيز! چه کسی دور کشورها خط می‌کشد؟
جان
خدای عزيز! من به عروسی رفتم و آن‌ها توی کليسا همديگر را بوسيدند. اين از نظر تو اشکالی نداره؟
نيل
خدای عزيز! آيا تو واقعاً منظورت اين بوده که « نسبت به ديگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند؟ » اگر اين طور باشد، من بايد حساب برادرم را برسم.
دارلا
خدای عزيز! بخاطر برادر کوچولويم از تو متشکرم، اما چيزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، يک توله سگ بود.
جويس
خدای عزيز! وقتی تمام تعطيلات باران باريد، پدرم خيلی عصبانی شد. او چيزهايی درباره‌ات گفت که از آدم‌ها انتظار نمی‌رود بگويند. به هر حال، اميدوارم به او صدمه‌ای نزنی.
دوست تو (اما نمی‌خواهم اسمم رو بگم)
خدای عزيز! لطفاً برام يه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هيچ چيز او تو نخواسته بودم. می‌توانی درباره‌اش پرس و جو کنی.
بروس
خدای عزيز! برادر من يک موش صحرايی است. تو بايد به اون دم هم می‌دادی‌ها! ها!
دنی
خدای عزيز! من می‌خواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اينهمه مو در تمام بدنش.
تام
خدای عزيز! فکر می‌کنم منگنه يکی از بهترين اختراعاتت باشد.
روث
خدای عزيز! من هميشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمی‌کنم.
اليوت
خدای عزيز! از همۀ کسانی که برای تو کار می‌کنند، من نوح و داود را بيشتر دوست دارم.
راب
خدای عزيز! برادرم يه چيزايی دربارۀ به دنيا آمدن بچه‌ها گفت، اما اون‌ها درست به نظر نمی‌رسند. مگر نه؟
مارشا
خدای عزيز! من دوست دارم شبيه آن مردی که در انجيل بود، 900 سال زندگی کنم.
با عشق کريس
خدای عزيز! ما خوانده‌ايم که توماس اديسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاس‌های دينی يکشنبه‌ها به ما گفتند تو اين کار رو کردی. بنابراين شرط می‌بندم او فکر تو را دزديده.
با احترام دونا
خدای عزيز! آدم‌های بد به نوح خنديدند « تو احمقی چون روی زمين خشک کشتی می‌سازي » اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همين کارو می‌کردم.
ادی
خدای عزيز! لازم نيست نگران من باشی. من هميشه دو طرف خيابان را نگاه می‌کنم.
دين
خدای عزيز! فکر نمی‌کنم هيچ کس می‌توانست خدايی بهتر از تو باشد. می‌خوام اينو بدونی که اين حرفو بخاطر اينکه الان تو خدايی، نمی‌زنم.
چارلز
خدای عزيز! هيچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بيان. تا وقتی که غروب خورشيدی رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی، ديدم، معرکه بود

اجين

برگرفته از کتاب نامه های بچه ها به خدا

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

محشر بود.... اینا بچه های چن ساله بودن؟

UNTITLED گفت...

با یه نگاه به نوشته هاشون میشه حدس زد باید خیلی کوچیک باشن. چون درکشون از خدا خیلی بامزه و کودکانه ست

. گفت...

یادمه همون وقتایی که این سری کتابا چاپ شد یه تحقیق دیگه هم شده بود و که به بچه ها گفته بودن خدا رو نقاشی کنن. بعد توی ایران هم اگه اشتباه نکنم خانوم گیتی خوشدل همچین کاری رو کرد توی چندتا مدرسه ی ابتدایی تهران به صورت رندوم. نتیجه خیلی جالب بود. بچه های امریکایی تصویراشون پر از باغ و درخت و گل و نور و چیزایی بود که دوست داشتن و خدا هم معمولن به شکل یه پیرمرد مهربان. بچه های ایرانی اما آتیش و بیابون و خود خدا هم ....
پ.ن: بچه ها بین شش تا یازده سال هستن.

ناشناس گفت...

صداقت و سادگی نوشته ها فوق العاده اس

UNTITLED گفت...

بچه ها همیشه متفوتن اگه بزاریم بچه بمونن. نخوایم شکل ما بشن

ناشناس گفت...

حیفم اومد اینهمه صداقت رو ببینم و نظر ندم. کاش من هم بچه میموندم.

اون موقع یادم میاد فکر میکردم خدا یه پیرمرده. بعدش فکر کردم خدا مثل یه میمونه. الان ایده خاصی در مورد خدا ندارم.

کجایی جوونی که یادت به خیر...

UNTITLED گفت...

خدا حداقل برای من یه چیز ترسناک بوده. شاید از آموزه هایی بوده که توی بچگی به خورد ما دادن. ولی کمتر یه خدای مهربون رو تجسم کردم؛جز موقعه هایی که ازش میخواستم کمک کنه توی بازی فوتبال مدرسه یه گل بزنم؛ و معمولاً کمک میکرد، اگر چه گل های چندان جذابی نبود.

ناشناس گفت...

خدا محبت است!
عیسی مسیح میگه:پادشاهی آسمان از آن کسانی است که همچون کودکان باشند....
-با تشکر....:)

UNTITLED گفت...

ترس از اینکه یه روز میریی و بعدش اون دنیا باید هیزم آتیش خودت رو بکشی یا توی یه چاله ایی آتشین توی ته جهنم میفتی که هزار سال طول میکشه ازش بیایی بالا ،بعدش هم با یه لگد دوباره می افتی ته جهنم و خیلی چیزای دیگه باعث شده حداقل برای من خدا خوفناک تر بشه؛ اونم وقتیکه هر لحظه احتمال مردن آدم هست و بلافاصله بازخواست و ...

ناشناس گفت...

امروز یه کار ... انجام دادم . از خدا میخوام من رو ببخشه !
غلت کردم

ناشناس گفت...

واقعا این کودکان دردنیای خود از که الگو می گیرند.
اما با این سن کم تصورات جالبی از خدا دارند

ناشناس گفت...

همه ما از اين جور انديشه‌ها در مورد خدا لذت مي‌بريم ولي هيچ وقت سعي نمي‌كنيم اين جور انديشه‌ها رو جايگزين انديشه‌هاي ترسناك بكنيم.

UNTITLED گفت...

مسئله اینست که امور ماورایی بیش از آنکه اموری مرتبط با اندیشه باشد با احساس مرتبط است.این نامه ها هم احساس این کودکان درباره چیزی به اسم خدا است. این احساس هم از لحظه چشم گشودن به این دنیا کم کم در فرد شکل می گیرد؛خیلی پیش از آن آنکه آگاهانه دست به عملی بزند یا خود را از آن منع کند.

ناشناس گفت...

کاش گاهی اوقات توی لحظه های حساس زندگی یادمون بیاد که ما هم یه زمانی مثل این بچه ها پاک و ساده و معصوم بودیم، اما الان چی هستیم؟؟؟

ناشناس گفت...

خوشابه‌حال پاکدلان،زیراآنان خدا را خواهند دید...
انجیل متی