قطار به ایستگاه که رسید زنی وارد شد. چون ایستگاه اول بود و دیر وقت صندلی خالی برای نشستن زیاد بود. نشست جلوی من کنار یه آقا. زنها معمولاً میل دارن که در صورت جا بودن یک فاصله ای از مردها بگیرند(علتش هم بماند برای بعد). زن نشست و مشغول خوردن یک تکه بسکویت شد. ایستگاه بعدی تعداد مسافران بیشتر شد و واگن تقریباً پر شد. کنار من و روبروی من دو جای خالی وجود داشت .یک خانم دیگه در همین حین از بغل دستی من که در موقعیت انتهایی ترین صندلی چسبیده به حفاظ شیشه ای بود خواست تا یه صندلی بره اونور تر یعنی بیاد کنار من تا اون بتونه جاش بشینه(یه حالت روانی که آدم احساس راحتی بیشتری می کنه...بارها دیدم که با باز شدن در مسافرها به سمت کنج ردیف صندلی ها هجوم می برن...به جابجا شدن توی تاکسی وقتی یه خانم وسط قرار میگیره فکر کنین...یه چیزی مث اون. بهرحال اون خانم به آقاهه گفت: میشه برید اونور من اینجا بشینم و آقاهه هم در جواب خیلی محکم گفت: نه. خانمه که اگار اصلاً انتظار چنین حرفی رو نداشت کلی جا خورد. اونور یه آقاهه رگ فردینیش گل کرد گفت: خانم بیاید اینجا بشینید. خانومه داشت منفجر می شد.آقاهه در حال ور رفتن با موبایلش بود.آقا فردینه هم هر چند لحظه یه بار یه نگاه به اون آقاهه می کرد و زیر لب بهش فحش می داد. خانوم اولیه هنوز داشت بسکویت می خورد.من زل زده بودم به لبه یقه مانتوش سعی می کردم نوشته روش رو بخونم. یه چیزی مث یه دکمه درشت فیروزه ای که روش یه چیزی تو مایه های کانون وکلای ایران نوشته بود ...
۱ نظر:
آقا این مجموعه های مترو، اتوبوس ، خیابان و ... علاوه بر این که بسیار باحال می باشد، بسیار هم مراتب اعلام خشنودی ِ ما را از این قبیل نوشته جات به همراه خواهد داشت. دم ِ شما گرم بادا.
ارسال یک نظر