در کج و کوج ِ ابر و ستيغ ِ کوه نهان است;
يا به سيری و سادهگي
در جنگل ِ پُرنگار ِ مهآلود
گوزني را گرسنه
که ماغ ميکشد.
تو خطوط ِ شباهت را تصوير کن:
آه و آهن و آهک ِ زنده
دود و دروغ و درد را.
ــ که خاموشي تقوای ما نيست.
□
سکوت ِ آب
ميتواند خشکي باشد و فرياد ِ عطش;
سکوت ِ گندم
ميتواند گرسنهگي باشد
و غريو ِ پيروزمند ِ قحط;
همچنان که سکوت ِ آفتاب ظلمات است
ــ اما سکوت ِ آدمي فقدان ِ جهان و خداست:
غريو راتصوير کن!
عصر ِ مرادر منحني تازيانه به نيشخط ِ رنج;
همسايهی مرا بيگانه با اميد و خدا;
و حرمت ِ ما راکه به دينار و درم برکشيدهاند و فروخته.
□
تماميِ الفاظ ِ جهان را در اختيار داشتيم
و آن نگفتيم که به کار آيد
چرا که تنها يک سخن يک سخن در ميانه نبود:
ــ آزادی!
ما نگفتيم
تو تصويرش کن! ۱۴ اسفند ِ ۱۳۵۱
احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر