۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

آزادی!

اشاراتی به ايران درودی پيش از تو صورت‌گران بسيار از آميزه‌ی برگ‌ها آهوان برآوردند; يا در خطوط ِ کوه‌پايه‌يي رمه‌يي که شبان‌اش
در کج و کوج ِ ابر و ستيغ ِ کوه نهان است; يا به سيری و ساده‌گي در جنگل ِ پُرنگار ِ مه‌آلود گوزني را گرسنه که ماغ مي‌کشد. تو خطوط ِ شباهت را تصوير کن: آه و آهن و آهک ِ زنده دود و دروغ و درد را. ــ که خاموشي تقوای ما نيست. □ سکوت ِ آب مي‌تواند خشکي باشد و فرياد ِ عطش; سکوت ِ گندم مي‌تواند گرسنه‌گي باشد و غريو ِ پيروزمند ِ قحط; هم‌چنان که سکوت ِ آفتاب ظلمات است ــ اما سکوت ِ آدمي فقدان ِ جهان و خداست: غريو راتصوير کن! عصر ِ مرادر منحني‌ تازيانه به نيش‌خط ِ رنج; هم‌سايه‌ی مرا بيگانه با اميد و خدا; و حرمت ِ ما راکه به دينار و درم برکشيده‌اند و فروخته. □ تمامي‌ِ الفاظ ِ جهان را در اختيار داشتيم و آن نگفتيم که به کار آيد چرا که تنها يک سخن يک سخن در ميانه نبود: ــ آزادی! ما نگفتيم تو تصويرش کن! ۱۴ اسفند ِ ۱۳۵۱ احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست: