۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

زنان ایل

با قلب های صاف شان

با دست های که در پیوند با زمین است و افتاده

در کمرکش رشته کوههای بهم بافته

همچون گیسوان زنان ایل

بر کمرکش کوهسار

با هلهله شبان که گله را به سوی سیاه چادر می خواند

و دخترکانی که با چهره آفتاب سوخته

ترانه ایی را به وقت برداشت خرمن زیر لب زمزمه می کنند

و پیری که شبکلاهش را بروی سر جاجا می کند و

رد گرد و غبار ماشینی که سکوت ده را شکسته

خاطره هایش را مشوش می سازد

هیچ نظری موجود نیست: